نظريات شهید مطهري در باب هنر

نويسنده: اصغر فهيمي‌فر
شهيد مطهري در زمره‌ي معدود انديشمندان حوزوي است كه در خصوص زيبايي و هنر مباحثي را مطرح كرده است. اصولاً در طول تاريخ پس از اسلام علماي مسلمان و شيعه بنا به دلايلي به ندرت متعرض مسائل زيباشناختي و هنر شده‌اند. به همين دليل حجم ميراث فلسفي علماي اسلامي در اين خصوص بسيار اندك است. شايد يكي از دلايلي كه هنر ايراني و اسلامي معاصر، ناتوان از بنا كردن مكتب است اين است كه اصولاً مقوله‌ي تأسيس مكتب هنري و تبيين آن به مثابه يك رويكرد فلسفي‌ كمتر مورد توجه و دغدغه بوده است. برعكس، علماي مسيحي با هنر و هنرمندان رابطه‌ي بسيار متسحكمي برقرار كردند و هنر را وسيله‌اي جهت تبليغ مسيحيت قرار دادند. شايد يكي از دلايلي كه علماي اسلامي در ايران ـ خصوصاً علماي شيعه ـ توجه ويژه‌اي به مسائل فلسفي هنر مبذول نداشته‌اند و كمتر پذيراي هنرمندان شده‌اند اين بوده است كه هنر در ايران همواره در دربار سلاطين و شاهان استقرار داشته و مردم عادي و روحانيت شيعي كمتر به طور مستقيم با هنر و هنرمندان بزرگ معماري، نقاشي، كتاب‌آرايي و شعر هم‌جوار بوده‌اند. هنر و هنرمندان ايران همواره با قدرت سياسي رابطه‌ي مستقيمي داشته‌اند و دربار منبع ارتزاق آنها بوده است.(1) از آنجا كه جمهور علماي شيعه بنا به اصول كلامي خود شاهان را غاصبان حكومت مي‌دانستند(2) هيچ گاه به دربار نزديك نشدند و بالطبع از قلمرو حضور هنر و هنرمندان طراز اول هم فاصله گرفتند. جدي نگرفتن هنر به مثابه يك رويكرد حياتي در بحث‌هاي حوزوي و فاصله گرفتن از آن، هم‌اينك هم كه روحانيت مستقيماً در امر حكومت وارد شده‌اند، تا حد بسيار زيادي مشهود است. شهيد مطهري در اين ميان يك استثناء است كه نشان داده است به حسب ضرورت پا در هر حيطه‌اي از قلمرو تفكر مي‌گذارد. او پيش از انقلاب نشان داد كه اگر لازم باشد داستان هم مي‌نويسد و حتي در نشريات نقد فيلم هم منتشر مي‌كند. گرچه شهيد مطهري كتابي مستقل در خصوص فلسفه‌ي هنر و زيبايي از خود به جا نگذاشته است، ديدگاه‌هاي او به صورت پراكنده در آثار مكتوب و سخن‌راني‌هاي او وجود دارد كه مي‌توان از اين طريق، اجمالاً به ديدگاه‌هاي او در زمينه‌ي فلسفه و هنر واقف شد.
استاد مطهري يك فيلسوف صدرايي است، اما نگاه و تحليل او از زيبايي و هنر صرفاً مبتني بر مشرب فلسفي نيست بلكه در كنار تحليل‌هاي فلسفي مبتني بر عقل فلسفي، به قرآن ـ به مثابه كلام الهي ـ و اخبار و روايات معصومين نيز تكيه مي‌كند.

زيبايي چيست؟

از ديدگاه شهيد مطهري زيبايي را نمي‌توان تعريف كرد. به تعبير ايشان زيبايي «مما يدرك و لا يوصف» است؛ درك مي‌شود اما توصيف نمي‌شود. او با نقد نظر افلاطون كه زيبايي را قابل تعريف مي‌داند مي‌گويد: «افلاطون براي زيبايي تعريفی كرده است كه اولاً معلوم نيست تعريف درستي باشد و ثانياً، بر فرض درست بودن، تعريف كاملي نيست. او گفته است زيبايي عبارت است از هماهنگي اجزاء با كل. اگر كل و مجموعه‌اي داراي اجزاء متناسب باشد زيباست». مطهري در نقد نظر افلاطون ادامه مي‌دهد: «بر فرض كه اين تعريف صحيح باشد، خود تناسب يك تعريف خاصي است و نمي‌توان در زيبايي‌ها بيان كرد كه آن چيست. مثلاً در آب به نسبت معيني اكسيژن و هيدروژن وجود دارد در حالي كه در زيبايي نمي‌توانيم اندازه و نسبتي را معين كنيم.(3) مطهري معتقد است: «اگر خواسته باشيم حقيقتي را درك كنيم ضرورتي ندارد كه آن را بدانيم و تعريف كنيم».(4) فلاسفه غالباً در تعريف بعضي از مفاهيم و حقايق بنيادين ـ مانند عدالت، علم و غيره ـ اظهار عجز كرده‌اند و شايد اين مسأله سبب شده كه بعضي مانند مطهري، وينگنشتاين و غيره معتقد باشند كه درك انسان از هر گونه حقيقت لزوماً به معناي توانايي انسان در تعريف آن نيست.

آيا زيبايي در عالم خارج وجود دارد؟

بعضي از فلاسفه مانند بندتو كروچه معتقدند كه اصولاً زيبايي به مثابه يك حقيقت مستقل از انسان وجود خارجي ندارد، بلكه تفسير انسان نسبت به هستي است كه سبب مي‌شود چيزي زيبا يا زشت تلقي شود و به همين دليل است كه انسان‌ها درك مشتركي از زيبايي و زشتي‌ها ندارند، بعضي از انسان‌ها چيزهايي را زيبا مي‌دانند و بعضي ديگر همان چيزها را زشت و ناپسند مي‌شمارند.(5) كروچه معتقد است زيبايي صفت ذاتي اشياء نيست بلكه در نفس بيننده است زيرا نتيجه‌ي فعاليت روحي كسي است كه زيبايي را به اشياء نسبت مي‌دهد يا در اشياء كشف مي‌كند. براي كسي كه قادر به اين كشف باشد زيبايي همه جا يافت مي‌شود و پيدا كردن آن عبارت از هنر است. شهيد مطهري علي‌رغم اين ديدگاه‌ها معتقد است كه «شكي در وجود زيبايي نيست، قدر مسلم در خارج چيزي به نام «زيبايي» وجود دارد ـ خواه انسان زيبايي او را درك كند خواه نكند ـ مانند خيلي چيزهاي ديگري كه در عالم وجود دارد». محمدتقي جعفري در كتاب زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام به تفصيل راجع به اين دو ديدگاه صحبت كرده است.(6) به اجمال مي‌توان گفت كه دو نظريه در اين خصوص وجود دارد كه عبارت است از: نظريه‌ي ذهني و نظريه‌ي بيروني يا عيني. معتقدين به نظريه‌ي ذهني مدعي‌اند زيبايي چيزي نيست كه در عالم خارج وجود داشته باشد و بتوان آن را با شرايط و موازين معيني تعريف كرد، بلكه كيفيتي است كه ذهن انسان در برابر بعضي محسوسات از خود ايجاد مي‌كنند. به قول كروچه زيبايي يك فعاليت روحي صاحب حس است نه صفت شيء محسوس. دسته‌ي ديگر معتقدند زيبايي يكي از صفات عيني موجودات است و ذهن انسان به كمك قواعد و اصول معيني آن را درك مي‌كند، همان طور كه معلومات ديگر را هم بر حسب قوانين مربوط به آنها درك مي‌كند.(7)

انواع زيبايي

مرحوم مطهري زيبايي‌ها را به زيبايي‌هاي محسوس، معقول و معنوي تقسيم مي‌كند و اين نوع تقسيم‌بندي را از قرآن اخذ مي‌كند. او به مصداق آيات شريفه‌ي 6 سوره‌ي نحل،(8) آيه‌ي 7 سوره‌ي حجرات، زيبايي‌هاي طبيعي را به مثابه زيبايي‌هاي محسوس و ملكات اخلاقي (مانند صبر جميل، عفو جميل) و هجرت زيبا را به عنوان زيبايي‌هاي معقول قلمداد كرده است.(9)
بعضي از انديشمندان زيبايي‌ها را اولاً منحصر به زيبايي‌هاي طبيعي و محسوس مي‌دانند، ثانياً آنها را تابعي از غرايز انساني تلقي كرده‌اند. مسلماً اين تلقي از زيبايي نمي‌تواند پاسخ‌گوي تمام كيفياتي باشد كه در انسان موجد احساسات زيبایی¬شناختي مي‌شوند. زيبايي‌هاي سپيده‌دم، طلوع آفتاب، شفق، گل‌ها و غيره كه موجد حظ زيبايي‌شناسي مي‌شوند ناشي از غريزه‌ي جنسي نيستند و فارغ از كنش‌هاي جنسي‌اند. مطهري بين زيبايي و خوب يك رابطه برقرار مي‌كند و معتقد است «اساساً خوب در هر حس، زيبايي آن حس است، خوب در چشم زيبايي در چشم است. خوب در گوش، زيبايي در گوش است. خوب در لامسه، زيبايي در لامسه است. خوب در ذائقه، زيبايي در ذائقه است و خوب در شامه، زيبايي در شامه است».(10) در همين ارتباط مي‌توان تمامي حواس انساني را مدرك نوع خاصي از زيبايي مي‌داند. دست كشيدن روي يك سطح صاف و صيقلي مانند مرمر موجد حظ زيبایی¬شناختي است، بنابراين ديدن و لمس كردن توأمان مجسمه‌ي داود، اثر ميكل آنژ، چنان سطحي از درك زيبايي را متبادر مي‌كند كه ديدن صرف قادر به آن نيست.
در ميان فلاسفه و انديشمندان غربي افرادي يافت مي‌شوند كه به زيبايي‌هاي غيرمحسوس نيز معتقدند، اما عمده‌ي تاريخ هنر اروپا پيرامون بازآفريني زيبايي محسوس كه همان زيبايي طبيعي باشد شكل گرفته است.(11) نظريه‌ي افلاطون و ارسطو كه هنر را محاكات طبيعت مي‌دانستند بر سراسر تاريخ هنر غرب سايه افكنده است. حتي به اعتقاد من هنر مدرن اروپا كه از ربع آخر قرن 19 آغاز مي‌شود و تقريباً تمام قرن 20 را پوشش مي‌دهد علي‌رغم بعضي ديدگاه‌ها كه آن را انقطاع در سير تاريخي هنر غرب مي‌دانند، بر ديدگاه‌هاي فلسفه‌ي هنر يونان و محاكات استوار است و هنري طبيعت‌گراست.(12)
در نگاه محسوس‌گرا، هنرمند در حد تكنسيني كه هدفش انعكاس عالم خارجي و كپي‌برداري از آن است تنزل مي‌يابد. در نظر افلاطون از آنجا كه كل عالم محسوس سايه‌اي از حقيقت است و هنرمندان از عالم محسوس كه خود سايه است تقليد مي‌كنند، كار هنرمند تقليد از تقليد است و از اين رو فاقد ارزش ويژه است و بدين دليل در آرمان‌شهر افلاطون هنرمندان جاي ندارند. او هنرمندان را تا دروازه‌ي مدينه‌ي فاضله‌ بدرقه مي‌كند و آنها را اخراج مي‌كند. به زعم افلاطون همه‌ي اشياء مخلوق به يك معنا، تقليدات صور نوعيه يا «صور» جاودان‌ شان‌اند. چنين مي‌نمايد كه افلاطون نقاشي‌ها و اشعار نمايشي و آوازها را به معناي دقيق تقليدات مي‌نامد، بدين معني كه آنها صورت‌هاي محسوس‌اند و از همين جاست كه هنرها در مرتبه‌ي دوم دوري از حقيقت جاي مي‌گيرند ـ در پايين‌ترين مرتبه از مراتب چهارگانه‌ي شناخت ـ (جمهوري، صص 509 ـ 500). افلاطون در كتاب دهم جمهوري مي‌گويد كه نقاشي تختخواب را تصوير مي‌كند، نه چنان كه تختخواب هست بلكه چنان كه تختخواب در ظاهر مي‌نمايد و از اين جاست كه افلاطون نقاشان را در طايفه‌ي مقلدان قرار مي‌دهد و آنها را در زمره‌ي صنعت‌گران دروغيني مي‌شمرد كه صناعت اصيلي ندارند بلكه صناعت يا فوت و فني دروغين دارند ـ مانند بزك‌هايي كه سرخي سلامتي را به ما مي‌بخشد نه خود سلامتي را.(13)
در نظر مرحوم مطهري منشأ تمام زيبايي‌ها ـ زيبايي‌هاي طبيعي يا زيبايي‌هايي كه توسط انسان آفريده مي‌شود و او آن را هنر مي‌نامد ـ خداست و از اين رو برعكس فلاسفه‌ي يونان كه هنرمند را منعكس‌كننده‌ي صرف زيبايي‌هاي طبيعت مي‌دانستند شهيد مطهري هنر را محصول و منعكس‌كننده‌ي درونيات و روح هنرمند مي‌داند. اگر هنرمند دروني پاك و مطهر داشته باشد هنر او نيز پاك و مطهر خواهد بود.(14)

زيبايي‌هاي معنوي

در كنار زيبايي‌هاي محسوس كه ابزار شناخت و درك آن حواس است، استاد مطهري معتقد است يك سلسله زيبايي‌هاي غيرمحسوس و معنوي نيز وجود دارد كه مدرك آن قوه‌ي خياليه‌ي انسان است ـ يعني به صورت‌هاي ذهني در انسان به وجود مي‌آيد كه مي‌توان آنها را احساس يا احساسات نام نهاد. اصولاً مطهري بين حس (حواس) و احساس تفاوت قائل است. حس درك ناشي از ابزار مادي مانند گوش و چشم… است، اما احساسات درك ناشي از قوه‌ي خياليه و دل است. مثلاً مطهري به فصاحت و بلاغتي كه در كلام شعرا مانند سعدي وجود دارد اشاره دارد. به عقيده‌ي او تنها صنايع شعري سبب ايجاد زيبايي نمي‌شود، بلكه «معاني اين الفاظ [نيز] هست كه روح را به سوي خود جذب مي‌كند».
واقعيت اين است كه اگر صناعات كلامي و موسيقي مكنون در عبارت به تنهايي موجد زيبايي مي‌شد، تمام اشعار و نثرها به سمت بي‌معني بودن گرايش پيدا مي‌كرد و براي شنونده تفاوتي نمي‌كرد كه شعر يا قطعه‌ي ادبي زيبا داراي معني و پيامي هم باشد. اتفاقاً با مرور آثار بعضي شعرا، خاصه شعراي معاصر كه كوشيده‌اند خود را از قراردادهاي دست و پاگير شعر عروضي خلاص كنند، مي‌بينم كه زيبايي شعر آنها صرفاً به دليل صنايع كلامي مانند قافيه نيست، بلكه محتواي اين آثار است كه به سبب خيال‌انگيزي در مخاطب و سوق او به دنياي خيالي موجبات زيبايي را فراهم مي‌كند. اين نوع زيبايي كه به اعتقاد بنده مرهون محتوا و خيال‌انگيزي آن است در آثار شعرايي چون سهراب سپهري فراوان ديده مي‌شود. عبارت «صداي پاي آب» به نثر نزديكي بيشتري دارد تا شعر، اما نفوذ و زيبايي آن از بسياري از اشعار به سبك سنتي كه بر صناعت كلامي استوار است بيشتر است.
همان طوركه ديده مي‌شود جادوي شعر سهراب تنها برگرفته از فنون شعري نيست و محتواي آن كه تصاويري خيال‌انگيز را مي‌آفريند و قوه‌ي خياليه را ارضاء مي‌كند سبب زيبايي آن شده است. استاد مطهري از زيبايي قرآن و كلام حضرت امير (ع) مثال مي‌آورد كه گذشته از فصاحت و موسيقي آنها كه سبب زيبايي شده، محتواي آنها نيز به شدت در ايجاد زيبايي دخيل است.(15)

زيبايي‌هاي معقول:

مطهري معتقد است:
«سلسله زيبايي‌هايي در اوج حس و قوه‌ي خياليه‌ي انسان قرار دارند كه تنها عقل انسان قادر به درك آنهاست. اين زيبايي‌ها را زيبايي‌هاي معقول يا حسن عقلي مي‌نامند. متكلمين شيعه و معتزله و فقهاء شيعه و آن گروه از فقهاء اهل تسنن كه از نظر كلامي معتزله‌اند به حسن و قبح بعضي از كارها معتقدند و مي‌گويند كه اساساً كارهاي بشر دو گونه است:
1ـ يك گونه از كارها في حد ذاته زيبا است، جميل و باعظمت است، جاذبه و كشش‌ دارد و عشق و علاقه و حركت ايجاد كرده و ستايش‌آفرين است.
2ـ گونه‌ي ديگر كارهاي بشر طبيعي و عادي است و ستايش و تحسين‌ها را برنمي‌انگيزد».(16)
ايثار، راست‌گويي و افعالي از اين دست زيباست و ابزار درك اين نوع زيبايي‌ها عقل است. در اين ديدگاه عقل در كنار حواس پنج‌گانه و قوه‌ي خياليه قرار مي‌گيرد و مدرك زيبايي است. بر اساس اين منطق تصور ما از هنر و هنرمند نيز با آن تصوري كه در فلسفه‌ي هنر اروپايي مطرح است تفاوت اساسي پيدا مي‌كند. همان طور كه خوب را مصادف و مقارن با زيبايي تلقي مي‌كنيم، انسان خوب با فضايل به مثابه فاعل خوبي‌ها را نيز مي‌توان يك هنرمند دانست. البته ريشه‌ي معنوي هنر (مأخوذ از هونره يا سونر) به معناي مرد خوب كه در ادبيات اوستا وجود دارد دلالت بر تاريخي بودن اين طرز تلقي از هنر مي‌كند، كه در اين راستا بعضي از مهارت‌ها مانند كمان‌داري يا اسب‌سواري را به عنوان هنر كمان‌داري يا اسب‌سواري تلقي مي‌كردند.(17) شايد به اين دليل باشد كه گروهي، اخلاق را در مقوله‌ جمال و زيبايي مي‌آورند. اين گروه معتقدند «بايد حس زيبايي را در بشر پرورش داد. بشر اگر زيبايي مكارم اخلاق و اخلاق كريمانه را حس كند دروغ نمي‌گويد و خيانت نمي‌كند».(18)
بعضي‌ها اصولاً قائل به جدايي مقوله‌ي هنر و اخلاق‌اند و برخي رابطه‌ي مستحكمي بين آن دو ايجاد مي‌كنند. از آنجا كه فعل اخلاقي داراي تأثيراتي است كه به زعم بعضي‌ها مشابه حس زيباشناختي است، آنها اخلاق را از مقوله‌ي جمال و زيبايي مي‌دانند. افلاطون از جمله فلاسفه‌اي است كه غايت هنر را ارتقاء سطح اخلاقي جامعه مي‌داند و از اين طريق بين اين دو مقوله ارتباط ايجاد مي‌كند. او اخلاق را براساس زيبايي معنا كرده و بر اين باور است كه همان حس زيباطلبي انسان را به عدالت‌خواهي كشانده است.
در نظر افلاطون پايه‌ي اخلاق بر عدالت قرار دارد، اخلاق مساوي با عدالت است و عدالت مساوي با زيبايي است. او در باب اخلاق مي‌گويد: انسان در درون خودش كه مجموعه‌اي از انديشه‌ها، تمايلات، خواسته‌ها، اراده‌ها و تصميم‌هاست تناسب را حفظ مي‌كند و روح خود را سالم نگه مي‌دارد و لذا انسان‌هايي قابل ستايش‌اند كه تناسب، توازن و هماهنگي كامل ميان عناصر روحي خود را رعايت كرده‌اند و روح‌شان در بالاترين درجه‌ي زيبايي است.(19)
افلاطون معتقد است فقط سه چيز ارزش دارد: عدالت، زيبايي و حقيقت؛ و مرجع اين سه چيز را خير مي‌داند. او عدالت را به توازن و تناسب تعريف كرده است توازن و تناسب يعني زيبايي. پس بازگشت عدالت به زيبايي است.(20) افلاطون عدالت را با عينك زيبايي مي‌بيند. عدالت زيباست، چون منشأ توازن است و ايجاد زيبايي مي‌كند و بشر به دليل همان حس زيبايي‌جويي است كه عدالت‌خواه شده است. اگر انسان بخواهد انسان باشد بايد احساس زيبايي را در خود تقويت كند.(21) افلاطون معتقد است روح انسان از طريق موسيقي تناسب و هماهنگي را مي‌آموزد و حتي براي پذيرش عدالت آمادگي پيدا مي‌كند.(22) شهيد مطهري مي‌نويسد: «همان طور كه انسان وقتي لباسي زيبا مي‌پوشد زيبا مي‌شود، وقتي فعل زيبا هم از او صادر مي‌شود زيبا مي‌شود».(23)

منشأ هنر

از نگاه شهيد مطهري هنر منشأ الهي دارد و جنبشي است از سوي انسان تا بتواند درد هجران را كاهش دهد. او معتقد است منشأ عشق در هجران است و هجران توأم با دردي است كه جز با وصال معشوق پايان نمي‌گيرد. انسان درد خدا دارد وعاشق كمال مطلق است و اين درد و عشق او را از درون به سوي حق مي‌كشاند. واقعاً رمز نافرجام جلوه كردن عشق‌هاي عرفاني در ادب فارسي و پايان يافتن آن با مرگ عاشق اين است كه نشان دهد وصل در اين دنيا بين عاشق و معشوق اتفاق نمي‌افتد. عاشق انسان است و معشوق واقعي خداست كه گاه در چهره‌ي ليلي و گاه در چهره‌ي شيرين ظاهر مي‌شود. انسان در اين خاكدان از وصل دور است و جز با مرگ و آزاد شدن جان از قفس بدن، اين هجران پايان نمي‌پذيرد.
مطهري مي‌پرسد آيا سرچشمه‌ي شور هنري انسان را بايد در اين درد غربت و هجران جست‌وجو كرد. به تعبير او كار هنري از ستايش فطري روح هنرمند در برابر حقيقت سرچشمه مي‌گيرد و مي‌كوشد جمال و كمال آن حقيقت را برابر درك خود متجلي كند. هنرمند مانند همه‌ي انسان‌ها چون جلوه‌اي از پرتو جمال و كمال الهي را ديده عاشق شده است:
‎آفرينش آثار هنري توسط انسان ستايشي است از اين درك و ناله‌اي است عرفاني:
آنجا كه زيبايي وجود دارد عشق و طلب هم وجود دارد و تجلي اين عشق و طلب در آثار هنري است. «به عقيده‌ي فلاسفه‌ي الهي تمام حركت‌هايي كه در اين عالم هست، حتي حركت جوهريه كه تمام قافله‌ي اين عالم طبيعت را به صورت يك وجود واحد به جنبش درآورده، مولد عشق‌اند».(25)
هنرمند به اندازه‌اي كه عارف به جمال و كمال الهي و قلبش لبريز از عشق او باشد هنرش ناب و الهي است. مطهري در اين زمينه معتقد است: «ذوق هنري با عرفان تناسب بيشتري دارد و از اين رو عرفا توفيق يافته‌اند تا مدعاي خويش را به زبان هنر در ميان عموم اشاعه دهند».(26)

فرماليسم و هنر براي هنر

يكي از مسائل مطروحه كه از قرن هيجده و نوزده در فلسفه‌ي هنر مطرح شد موضوع هنر براي هنر و رابطه‌ي فرم و محتوا در هنر بود.(27) شايد اين بحث از زماني شكل تئوريك پيدا كرد كه ديدگاه‌هاي كانت راجع به هنر خود به خود به نوعي فرماليسم منجر شد.(28) در هر صورت راجع به اين مقوله كه چيزي به نام فرم منتزع از محتوا يا چيزي تحت محتواي مستقل از فرم وجود دارد و يا اين كه فرم و محتوي داراي اتحاد ذاتي هستند و كلاً مسائل ديگري از اين دست بحث‌هاي فراواني وجود دارد كه نمي‌توان در اينجا مطرح كرد. اما اجمالاً در ارتباط با اين قضيه، آنچه که مي‌توان در آراء استاد مطهري سراغ گرفت اين است كه ايشان علي‌الاصول معتقدند فرضيه‌ي «هنر براي هنر» فرضيه‌اي غلط است. او مي‌كوشد با مطرح كردن حافظ، هنرمند جاودانه‌اي كه ترديدي در غناي هنري او نيست ولي عده‌اي او را متهم كرده‌اند كه در پس اثر جاودانه‌اش محتوای خاصی وجود ندارد، این فرضیه را نقد کند. نظریه¬ی «هنر برای هنر» ناظر بر این امر است که اصولاً هنر هيچ گونه دغدغه‌اي نسبت به محتوا و پيامي كه در وراي تكنيك و قواعد زيباشناختي مستتر است ندارد و علی-الاصول هنر واقعی، هنری فارغ از دغدغه¬ی محتواست و این هنر هیچ مدلولی الا خودش ندارد. نتیجه¬ی اين روند به فرماليسم يا پيدايش فرم ناب منجر مي‌شود كه غايت آن حظ زيباشناختي صرف است تا انتقال پيام فرهنگي به مخاطب. اين پديده رويكردي مهم و جديد در عرصه‌ي هنر بود كه از قرن هيجدهم با رواج انديشه‌هاي كانت در مورد استقلال هنر عرضه شد. بنيادهاي اين روش در تحليل كانت از فرم نهفته است. تا قرن هيجده آثار هنري و به طور كلي هنر بر حسب كاركرد آن به عنوان وسيله‌اي براي تحصيل دانش يا تقويت مباني مذهبي مورد ارزيابي قرار مي‌گرفت. كانت براي نخستين بار هنر را بر حسب ارزش گوهري آن تحليل كرد و گفت ارزش اثر هنري را نبايد صرفاً بر حسب اعتبار معرفتي يا اخلاقي و يا عملي آن مورد توجه قرار داد، بلكه بايد داوري هنري را از فرجام‌ها و اغراض ديگر رها ساخت و تأكيد كرد كه تجربه‌ي هنري به طور كلي واجد خودپايندگي و استقلال است. وقتي ما اثر هنري را مي‌ستاييم، ستايش ما به گوهر ذاتي اثر معطوف است. غايت هنر در درون اثر هنري است. كساني چون كلايو بل (1964 ـ 1881)، راجر فراي (1934 ـ 1866) و كلمنت گرينبرگ (1909) در غرب اين رهيافت را مبناي پژوهش خود قرار دادند.(29)
استاد مطهري گرچه يك بحث خالص هنري و فلسفي راجع به فرم را پيش نمي‌كشد اما از فحواي آموزه‌هاي ايشان مي‌توان به درستي دريافت كه او اصولاً اصالت مطلق را براي فرم قائل نيست و فرم هنري را غايت خود فرم نمي‌داند، ضمن آن كه در كنار فرم محتوا را نيز موجد زيبايي مي‌داند. او با طرح حافظ به مثابه يك متفكر عميق، يك كشاف و يك عارف الهي مي‌كوشد رمز جاودانگي غزليات او را نشان دهد. او با طرح غزلياتي ناب از حافظ مي‌كوشد اثبات كند محال است حافظ صرفاً با تسلط بر تكنيك و صناعات شعري قادر باشد چنين غزلياتي هنرمندانه خلق كند.(30) ايضاً صاحب‌نظراني مانند شفيعي كدكني معتقدند رمز نفوذ و قوت زبان حافظ به دليل موانست او با قرآن كريم، اين منبع لايزال هنر و معرفت و فصاحت و بلاغت است ـ در صورتي كه قرآن كريم كتاب شعر نيست. تكنيكي كه فاقد محتوايي عميق باشد چيزي جز يك ساخته‌ي مكانيكي نخواهد بود. به قول يكي از انديشمدان آن دسته از رمان‌هاي اروپايي كه مستظهر به فلسفه‌ي عميقي بوده‌اند ماندگار شده‌اند و رمان‌هاي فاقد فكر عميق، علي‌رغم تكنيك ويژه‌ي آنها، صرفاً به عنوان آثار فرماليستي هويت يافته و در نهايت فراموش شده‌اند.
چنانچه به فرماليسم يا شكل‌گرايي عميقاً بينديشيم اين نتيجه عايد خواهد شد كه چيزي به نام فرماليسم نمي‌تواند منطقاً و عقلاً وجود داشته باشد. «در فلسفه هيچ شكل فكري بدون محتوا و هيچ محتوايي بدون شكل وجود ندارد. در واقع محتوا و شكل در وحدت ديالتيكي با يكديگر قرار دارند و در تأثير و تأثرند. از يك سو هر شكلي بر محتوا تأثير مي‌گذارد. شكل فقط از يك محتواي خاص و نه از هر نيروي خارجي تغذيه مي‌كند. در واقع شكل به محتوا سازماني فعال و مشخص مي‌دهد.(31)
هيچ تكنيكي را در هنر نمي‌توان يافت كه فاقد پايگاه فرهنگي و فلسفي بوده و با محتواي خاصی تناسب ويژه نداشته باشد. همان طور كه زبان متناسب با شرايط اقليمي، روحيه و روان‌شناسي جمعي، سرگذشت و تاريخ قومي و عوامل ديگر به وجود مي‌آيد همان طور تكنيك و قالب‌هاي بياني در هنر نيز عطف به زيرساخت‌هاي فرهنگي به وجود مي‌آيد. رمز تنوع زبان‌ها اين است كه زمينه‌هاي فرهنگي ـ اجتماعي كه زبان در آن تكوين يافته متفاوت بوده است و ايضاً رمز تنوع مكاتب هنري (هنر شرقي، غربي، چيني، اسلامي، اروپايي، ايراني، يوناني، آفريقايي و …) نيز اين است كه قالب‌ها و قراردادهاي تكنيكي و ظرفيت‌هاي زيباشناختي و قالب‌هاي بياني آنها ريشه در زمينه‌هاي فرهنگي متفاوت و متنوع داشته است. بنابراين مقوله‌ي هنر براي هنر فاقد ارزش يك نظريه‌ي فلسفي است. به تحقيق فرماليستي‌ترين آثار به وجود آمده كه عمدتاً متعلق به اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 است نمي‌توانند ادعا كنند كه صرفاً تكنيك خالص‌اند و فارغ و منتزع از محتوايند. لذا به دليل وجود رابطه‌ي ديالتيكي فرم و محتوا، فرماليستي‌ترين آثار فرم خالص نيستند و نه دلالت بر فرم، بلكه دلالت بر محتواي خاصی دارند.(32)

پى‏نوشت‏ها:

1ـ اصولاً هنر ايراني از بدو شكل‌گيري ـ به عنوان هنر ملي در دربار هخامنشيان ـ تا دوران مشروطيت، هنري درباري تلقي مي‌شود و تحليل آن بدون در نظر گرفتن مؤلفه‌هاي قدرت و سياست ما را به بي‌راهه مي‌برد.
2- Algar, H. Religion and the State in Iran, University of Berkley (1969).
3ـ تاجديني، علي. اهتزاز روح، تهران، حوزه‌ي هنري سازمان تبليغات اسلامي، 1369.
4ـ همان.
5ـ بندتو كروچه. كليات زيباشناسي، ترجمه¬ی فؤاد روحاني، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1339.
6ـ جعفري، محمدتقي. هنر و زيبايي از ديدگاه اسلام
7ـ روحاني، فؤاد. مقدمه‌ي كتاب كليات زيباشناسي كروچه.
8ـ ولكم فيهما جمال حين تريحون و حين ترحون.
9ـ نشريه‌ي حوزه، شماره 52، ص 80.
10ـ مطهري، فلسفه‌ي اخلاق.
11ـ جعفري، محمدتقي. هنر و زيبايي از ديدگاه اسلام
12- Norbert Lynton. The Story of modern art, Phaidon Press, 1990.
13ـ بيردزلي.
14ـ رشد جوان، سال 1، شماره 2.
15ـ مطهري، آشنايي با قرآن ـ فلسفه‌ي اخلاق.
16ـ مطهري، فلسفه‌ي اخلاق.
17ـ رجوع كنيد به مددپور.
18ـ مطهري، تعليم و تربيت در اسلام.
19ـ مطهري، فلسفه‌ اخلاق، ص 65.
20ـ مطهري، حكمت عملي ص 28.
21ـ مطهري، گفتارهاي معنوي، ص 223.
22ـ حسين سليماني، فلسفه هنر و جايگاه هنرمند در جامعه / نامه فرهنگ شماره 1382/ 50.
23ـ مطهري، تعليم و تعلم در اسلام
24ـ حافظ.
25ـ مطهري فلسفه اخلاق ص 57.
26ـ تاجديني، اهتزاز روح ص 185.
27ـ رك رضا سيد حسيني مكتب‌هاي ادبي انتشارات نيل.
28ـ رك
29ـ محمد ضيمران، هنر و زيبايي، نشر كانون 1377.
30ـ مطهري، تماشاگه راز.
31ـ هانس هانيتس هولتس، نظريه فلسفي هنرهاي تجسمي 97 ج 1996 نقل قول از محمود عباديان.
32ـ براي عميق‌تر شدن در اين مقوله ر.ك: ديدگاه‌هاي كانت در نقد نيروي قضاوت. در ضمن ر.ك: مقاله‌ي ديالتيك فرم و محتواي مذهبي در تلويزيون، نشريه‌ي پژوهش صدا و سيما، اثر نگارنده.

منبع: سال نامه -نيم سالنامه زيباشناخت